چگونه به سوالات کودکان دررابطه باخداتوضیح دهیم.

گاهی اوقات سؤالاتی درباره خداوند و این‌که خدا کیست و در کجا زندگی می‌کند و این‌که خانه خدا در کجا قرار دارد در ذهن کودکان ما نقش می‌بندد که والدین برای پاسخگویی به این سؤالات باید محتاطانه عمل کنند تا یک تصویر درست و منطقی از خدا در ذهن کودک نقش ببندد. سؤالاتی که یک کودک از والدین خود درباره خدا می‌پرسد این است که خدای به این بزرگی که به اندازه آسمان و زمین است و در همه جا هست، چه اندازه بزرگ است، مثلاً کودک با دیدن عکسی از خانه کعبه و این‌که پدر و مادر به او بگویند این خانه خداست ممکن است این سؤال در ذهن او مطرح شود که خدایی به این بزرگی چگونه در این خانه جای گرفته است؛ لذا لازم است پاسخگویی والدین به این سؤالات محتاطانه باشد.همه ما در دوران کودکی‌مان به یاد داریم وقتی برای اولین‌بار با مفاهیمی مثل خدا، بهشت و جهنم آشنا شدیم چه احساسی داشتیم اگر طرز بیان والدین ما و معرفی این مفاهیم به‌درستی صورت نمی‌گرفت شاید تصوراتی که درباره این مفاهیم در ذهن ما ایجاد می‌شد نمی‌توانست ما را آن‌ چنان‌که شایسته است در مسیر درست و شناخت قرار دهد.والدین در اغلب موارد برای توضیح دادن مفهوم خدا، از لغاتی استفاده می‌کنند که برای فرزندشان نامفهوم است، برای این‎که بتوانید پاسخگوی سؤالات فرزندتان درباره خدا باشید، پاسخی به فرزندتان بدهید که با نیازهای کنونی او ارتباط داشته باشد برای این کار باید به نکاتی توجه کنید از جمله اینکه سطح بلوغ فرزندتان چقدر است؟ او چه لغاتی را درک می‌کند؟ و همچنین فرزند شما چه نیازهای ویژه‌ای دارد؟در واقع کودکان با ذهنی کنجکاو زاده می‌شوند و می‌خواهند هر چیز این جهان را دریابند. تفسیر فردی هر کس از خدا در طول زندگی وی دچار تغییر و تکامل می‌شود.تمام والدینی که فرزندانی ۴ تا ۵ ساله دارند، به‌خوبی از این امر آگاهند، هنگامی‌که با فرزندتان درباره خدا سخن می‌گویید و در مورد رازهای خلقت برایش حرف می‌زنید، راه‌های ساده‌ای وجود دارد که به شما کمک می‌کند پاسخ‌هایی بسیار ساده و قابل فهم به آنها بدهید. سؤالات کودکان را جدی بگیرید بهتر است والدین برای پاسخ به سؤالات کودک خود در رابطه با خدا از مثال استفاده کنند مثلاً وقتی کودک از مادر یا پدر خود می‌پرسد خدا چقدر بزرگ است، اگر پاسخ قانع‌کننده‌ای برای کودک ندارند به کودک خود بگویند: من نمی‌دانم خدا چقدر بزرگ است ولی می‌دانم که هیچ چیز در این عالم، بزرگ‌تر، قوی‌تر و بهتر از او نیست. خدا عظیم‌تر از آفتاب است، بزرگ‌تر از خانه، وسیع‌تر از آسمان‌هاست، او بندگان خود را دوست دارد. کودک همان‌گونه‌ که با مشاهده تولد انسان‌ها به این سؤال می‌رسد که خدا چگونه متولد شده است با مشاهده مرگ انسان‌ها نیز از خود می‌پرسد: آیا خدا پیر نشده است؟ و آیا او نخواهد مرد؟ پاسخ رایج به سؤال اول این است که هیچ کسی خدا را خلق نکرده است، خدا همیشه وجود داشته است و زمان قبل از خدا وجود ندارد و در پاسخ به سؤال دوم معمولاً گفته می‌شود خدا قدیمی‌تر از هر چیزی است، ولی هیچ‌گاه پیر نمی‌شود و تا همیشه زنده است. تصویر کودک از خدا متأثر از تصویری است که وی از والدین خود دارد تصویر کودکان از خدا بسیار متأثر از تصویری است که از والدین خود دارند، اگر کودکی والدین خود را قابل اعتماد، مهربان و قابل دسترسی بداند، احتمالاً خدا را نیز دارای چنین صفاتی خواهد دانست؛ از سوی دیگر، اگر والدین خود را خشن، بی‌تفاوت و بی‌انصاف بداند، درباره خدا نیز چنین تصوراتی خواهد داشت. والدین، در نحوه درک فرزندشان از خدا، بیشترین تأثیر را دارند، به همین خاطر والدین باید صداقت و صراحت داشته باشند، مساوات را رعایت کنند، دروغ نگویند، همدم فرزندانشان باشند، اگر دچار مشکلی شدند به آن‌ها کمک کنند تا تصویر مناسبی از والدین خود داشته باشد تا در هنگام تطبیق خدا به پدر و مادر، تصویر نیکی از خدا در ذهن او مجسم شود. برای افراد مذهبی خداوند مورد احترام است و «ترس از خدا» امری مقدس تلقی می‌شود، به بیانی دیگر، آن‌ها دوست ندارند به خداوند و خواست او بی‌توجهی بشود،‌ ولی خداترسی و خضوع ممکن است برای یک کودک تبدیل به وحشت از خدا شود. معمولاً، والدین وحشت از خدا را در کودک ایجاد می‌کنند، آن‌ها خدا را به‌صورت جباری شکنجه‌گر برای فرزندشان ترسیم کرده و سخت‌گیری در رفتار خشونت‌آمیز معلم یا والدین نیز موجب ترس او از هر قدرت نیرومندتر از وی خواهد شد. ابتدایی‌ترین تصویری که کودکان از خدا دارند، معمولاً انعکاسی از تصویر آن‌ها درباره والدین یا معلمان آنهاست. سعی کنید تصویر منفی او را از خدا اصلاح کنید. رحمانیت، بخشندگی و مهربانی خدا را به او نشان دهید، به‌نحوی که خدا را یاور خود بداند و مجازات را ناشی از انتخاب‌های غلط و ناشایست خود تلقی کند، نه ناشی از جبار بودن خدا. نکته مورد توجه در پاسخگویی به سؤالات کودک درباره خدا این است که ما باید سن کودک را نیز در نظر بگیریم چون روانشناسان کودک را به چند قسمت از لحاظ سنی و فکری تقسیم می‌کنند مثلاً کودکان بین دو تا پنج سال همه چیز را به‌صورت جاندار می‌دانند مثلاً وقتی‌که پای آن‌ها به چیزی گیر می‌کند بلند می‌شوند و آن چیز را می‌زنند و یا آن‌را سرزنش می‌کنند به‌علاوه این‌که کودکان در این سنین همه چیز را به‌صورت مادی می‌بینند. مثلاً فکر می‌کنند که خدا مثل انسان‌هاست و غذا می‌خورد و حرف می‌زند و دست و پا دارد و فکر می‌کنند که اگر کار زشتی انجام بدهیم از دستمان ناراحت می‌شود و بالعکس اگر کار خوبی را انجام دهیم از دستمان خوشحال می‌شود و خدا را به‌صورت یک پدر بزرگ می‌دانند. پس از این سن و بالاتر که می‌روند می‌توانند مفهوم خدا را بهتر درک کنند و از آن حالت سابقه و مادی بودن خارج می‌شوند البته ما هم درک‌مان از خدا کامل نیست و به اندازه دانش و علمی که از خدا داریم می‌توانیم خدا را درک کنیم. نکته مهم این‌جاست که وقتی یک کودک درباره خدا سؤال می‌کند اشکالی ندارد که ما الفاظ و جملات معمولی که برایش قابل درک باشد به‌کار ببریم به‌عنوان مثال بگوییم همچنان‌ که پدربزرگ‌ها و مادر بزرگ‌ها بچه‌هایشان را دوست دارند خدا هم بچه‌های خوب را دوست دارد. قابل توجه این‌که ما خدا رو شبیه پدربزرگ و مادربزرگ نمی‌کنیم بلکه ما مهربونی خدا رو به مهربونی‌های پدربزرگ و یا مادربزرگ شبیه می‌کنیم و یا اگر سؤال کردند که خدا کجا هست؟ بگوییم در آسمان‌ها و یا پشت ابرها. البته در مثال‌ها باید سعی بشود که تصویر ذهنی منفی از خدا در ذهن بچه ایجاد نکنیم مثلاً این‌که خدا انسان‌ها را در جهنم می‌سوزاند و یا این‌که خدا انسان را می‌کشد و این‌که خدا فلانی را مریض کرده اگر کسی دچار بلایی شده بگوییم خدا او را این‌گونه کرده حالا به هر دلیلی همه این‌ها تصویر منفی و خشن در ذهن کودک از خدا ایجاد خواهد کرد. گاه اتفاق می‌افتد که ما در پاسخ به سؤال کودکان نمی‌توانیم از مثال‌های ملموس استفاده کنیم در این مواقع می‌توانیم سؤال را با سؤال جواب بدهیم مثلاً از او بپرسیم شما چه‌جوری فکر می‌کنید در این باره؟ و کودک برداشت خودش را خواهد گفت چون معمولاً کودکان برداشتی از خدا بخاطر فطری بودن آن دارند وقتی پاسخ رو از بچه شنیدیم می‌توانیم خودمان تکمیلش کنیم و اگر غلط بود درستش را بگوییم البته نباید جواب کودک را رد کنیم و مثلاً بگوییم نه این‌طور نیست بلکه می‌توانیم کودکان خود را تشویق کنیم و بگوییم بعضی از کودکان یا فلان کودکی که اسمش را می‌داند درباره خدا این‌طوری میگوید چون نحوه برخورد ما با کودک و نحوه بیان و حالت چهره بسیار مؤثر خواهد بود. معنا و مفهوم شناخت خداوند در نگاه کودک حجت‌الاسلام علی شاهی‌وند، مسئول عقیدتی کمیته امداد شهرستان چگنی در گفت‌وگو با خبرنگار ایکنا، با بیان این‌که اعتقاد به خداوند در وجود همه انسان‌ها قرار دارد، یادآور شد: شناخت خداوند در نگاه کودک، معنا و مفهومی دارد. وی با اشاره به این‌که در جواب دادن به سؤالات کودک در مورد خدا، ابتدا باید سؤالات را سازماندهی کرد، افزود: برخی از این پرسش‌ها را باید ساده جواب داد، جواب برخی از سؤالات را باید در زمان استراحت داد و پاره‌ای از آنان را باید به آینده و زمان بلوغ، موکول کرد. این کارشناس مذهبی گفت: در پاسخ‌گویی به سؤالات کودک درباره خدا نخست باید دانست که ریشه این سؤالات از کجاست و چه چیزی باعث به‌وجود آمدن ذهنیت این سؤال در کودک شده است. شاهیوند با اشاره به اینکه به گفته روانشناسان سؤالات کودکان درباره خدا از سن سه سالگی آغاز می‌شود، اظهار کرد: کودکان بر اساس چیزهایی که می‎‌بینند، سؤال می‌پرسند و بهتر آن است که جواب‌هایی که برای کودک قابل لمس است در این مقطع از زندگی به آنان داده شود. استفاده از زبان هنر برای پاسخگویی به سؤالات کودک درباره خدا وی با بیان این‌که اعتقاد به خداوند باید به کودک آموزش داده شود زیرا آن‌ها امانت‌های الهی هستند، یادآور شد: کودکانی که با مفاهیم دینی آشنا می‌شوند، درک و فهم بالاتری از واقعیت‌ها دارند و کمالات انسانی زودتر به آن‌ها منتقل می‌شود. این کارشناس مذهبی در پایان اضافه کرد: بهتر است در پاسخ دادن به سؤالات کودکان درباره خدا از زبان هنر استفاده کنیم؛ کمااینکه باید احتیاجات و علاقه‌مندی او مانند داشتن هم‎بازی و اسباب بازی را در پاسخ‌گویی با سؤالات نظر گرفت.

مهدویت

بسم الله الرحمن الرحیم رجعت در لغت به معنی بازگشت و در اصطلاح گروهی از مومنان ‏خالص و عده ای منافقان فاجر پیش از قیامت به این جهان است.اعتقاد به رجعت از باورهای مسلم و ‏تردید ناپذیر شیعه است که بر آیات قرآن و احادیث معصومین علیه السلام استوار می ‏باشد. (1)‏ رجعت در دوران حکومت موعود آخرالزمان اتفاق خواهد افتاد و خداوند عده ای از مردگان را ‏با همان اندام و صورتی که بودند زنده کرده و به دنیا برمی گرداند. به گروهی از آنان عزت ‏می دهد و گروهی را ذلیل خواهد کرد و حق مظلومان را از ستم گران می گیرد. وقتی قائم ‏قیام کرد خداوند همه اذیت کنندگان به مومنین را زنده می کند تا به مجازات دنیوی برسند ‏و دادگری مومنان به ظهور می رسد (2)‏دلایل عقلی اعتقاد به رجعتعلامه سید محمدحسین طباطبایی(ره) در تفسیر شریف المیزان، ذیل تفسیر آیه 210-208 ‏به مساله رجعت و اعتقاد شیعه بدان و نظر عقلی مخالفان آن اشاره کرده با دلایل عقلی ‏به رد نظریه مخالفان می پردازد از جمله می گوید: چیزی که از قوه به فعلیت ‏درآمده دیگر محال است بالقوه شود، مطلبی است صحیح ولیکن قبول نداریم که مساله ‏مورد بحث ما از این باب باشد برای این که مورد فرض او با مورد فرض ما مختلف است، مورد ‏فرض او کسی است که عمر طبیعی خود را کرده و به مرگ طبیعی از دنیا رفته باشد که ‏برگشتن او به دنیا مستلزم آن امر محال است و اما مرگ ‘’اخترامی'’ که عاملی غیرطبیی از ‏قبیل قتل و یا مرض باعث آن شود. برگشتن انسان بعد از چنین مرگی به دنیا مستلزم ‏هیچ محذور و اشکالی نیست چون ممکن است بعد از آن که به مرگ غیرطبیعی از دنیا ‏رفته و در زمانی دیگر مستعد کمالی شود، که در زمانی غیر از زمان زندگی موجود و ‏فراهم باشد و بعد از مردن دوباره زنده شود تا آن کمال را به دست آورد.‏و یا ممکن است اصل استعدادش مشروط باشد به این که مقداری در برزخ زندگی کرده ‏باشد چنین کسی بعد از مردن و دیدن برزخ دارای آن استعداد می شود و دوباره بدنیا ‏برمی گردد که آن کمال را به دست آورد که در هر یک از این دو فرض مساله رجعت و ‏برگشتن به دنیا جایز است و مستلزم محذور محال نیست، این گفتاری خلاصه و فشرده ‏بود درباره مساله رجعت.(3)‏آیات رجعت در قرآن و روایات ائمه (ع)‏از جمله آیاتی که در قرآن به مساله رجعت دلالت دارد آیاتی چون ‘’و یوم نحشر من کل امه ‏فوجا ممن یکذب بایانتا'’ (نمل 831) و آن روز که از هر امتی گروهی از کسانی را که آیات ‏ما را تکذیب کرده محشور می گردانیم پس انان نگاه داشته می شوند تا همه به هم ‏بپیودند. همچنین آیه ‘’ام جستم ان تدخلوا الجنه و لما یاتکم مثل الذین خلوا من قبلکم'’ ‏‏(بقره 214)، آیا پنداشتید که داخل بهشت می شوید و حال آن که دچار سختی و زیان ‏شدند و به (هول و) تکان درآمدند تا جایی که پیامبر (خدا) و کسانی که با وی ایمان آورده ‏بودند گفتند: یاری خدا کی خواهد بود؟ هشدار که یاری خدا نزدیک است.‏این آیه می فهماند آنچه در امت های گذشته رخ داده در این امت نیز رخ خواهد داد و یکی ‏از آن وقایع مساله رجعت و زنده شدن مردگانی است که در زمان ابراهیم و موسی و ‏عیسی و عزیز و ارمیا و غیر ایشان اتفاق افتاده باید در این امت نیز اتفاق بیفتد. (4)‏همچنان که رسول خدا (ص) هم کلامی دارند که به طور اجمالی این مفهوم را می ‏فهماند: به آن خدایی که جانم به دست اوست که شما مسلمانان با هر سنتی که در ‏امت های گذشته جریان داشته رو به رو خواهند شد و آن چه در آن امت ها جریان یافته مو به مو ‏در این امت جریان خواهد یافت به طوری که نه شما از آن سنت ها منحرف می شوید و نه ‏آن سنت ها که در بنی اسرائیل بود شما را نادیده می گیرد. (5) آیاتی چون آیه 10 سوره ‏مومن و آیه 260 سوره بقره و آِه 6 اسرا از دیگر آیات مبین مساله رجعت هستند. از جمله روایات دیگر رجعت، روایتی است از حضرت امام صادق (ع) که می فرماید: ‏هنگام رجعت کسانی که مومن خالص و کافر خالص هستند زنده می شوند و به دنیا ‏برمی گردند. (6)در مورد حضرت ولیعصر(عج) نیز آمده است: در روز ظهور عده ای از ظالمان به ‏اذن خدا از قبورشان زنده می شوند و مجازات می شوند از این رو، حضرت را یگانه منتقم ‏خون سالار شهیدان امام حسین (ع) خوانده اند و در دعای ندبه آمده است: ‘’این الطالب ‏بدم المقتول بکربلا این المنصور علی من اعتدی علیه و افتری…'’. کجاست طالب خون ‏حسین (ع) که در کربلا کشته شد؟ کجاست آن یاری شده تا یاری کند کسانی را که ‏حقشان پایمال شده است.‏رجعت کنندگاندر مورد کسانی که در دوران حکومت جهانی موعود آخرالزمان رجعت خواهند کرد دو ‏دسته روایت نقل شد. دسته اول به طور کلی از کسانی یاد می کند که یا کافر خالصند و ‏یا مومن خالص از این رو می توان نام بسیاری را در آن میان جای داد اما در مورد دسته سوم ‏روایات که شخصاً نام افراد ذکر شده است طبق روایات، پیامبران، حضرت اسماعیل و ‏حضرت رسول اکرم (ص) امیرالمومنین (ع) امام حسین (ع) سایر امامان معصوم (ع) و ‏جمعی از اصحاب یا وفای پیامبر اسلام چون سلمان، مقداد، جابربن عبدالله انصاری، مالک ‏اشتر، مفضل بن عمرو نیز اصحاب کهف و برخی دیگر رجعت می کنند.‏نخستین رجعت کننده در روزگار ظهور حضرت ولیعصر (عج)، حضرت امام حسین (ع) ‏است. امام صادق (ع) می فرماید: نخستین کسی که زمین برای او شکافته می شود و ‏به روی زمین رجعت می کند، حسین بن علی است و به قدری حکومت می کند که از کثرت ‏سن ابروهایش روی دیدگانش می ریزد. (8)‏رجعت امام حسین در روزگار ظهور قائمیکی دیگر از اصول مسلم و قطعی که شیعه بدان معتقد است این است که امام را امام ‏غسل می دهد این برگرفته از حدیث امام رضا (ع) است که می فرماید: امام را جز امام ‏غسل نمی دهد (9). بنابراین باید یکی از امامان رجعت نموده مراسم تغسیل و خاکسپاری ‏امام عصر (عج) را بر عهده بگیرد که طبق روایات رسیده امام حسین(ع) این مهم را انجام ‏می دهند.‏در تفسیر عیاشی ذیل آیه شریفه ‘’ثم رددنا لکم الکره علیهم (اسراء/6)'’ از امام صادق نقل ‏شده است که: مقصود از زنده شدن دوباره امام حسین (ع) و هفتاد نفر از اصحابش در عصر ‏امام زمان (ع) است، در حالی که کلاه خودهای طلایی بر سر دارند و به مردم رجعت و ‏زنده شدن دوباره حضرت حسین (ع) را اطلاع می دهند تا مومنان به شک و شبهه نیفتند ‏و این در حالی است که حضرت مهدی (ع) در میان مردم است.‏هنگامی که همه مومنان، امام حسین (ع) را شناختند و تایید کردند که او حسین (ع) ‏است مرگ حضرت مهدی (ع) فرا خواهد رسید و دیده از جهان فرو می بندد. آنگاه امام ‏حسین (ع) وی را غسل و کفن و حنوط می کند و به خاک می سپارد که هرگز امام را جز ‏امام غسل نمی دهد. (10)‏پس از شهادت امام زمان و تدفین ایشان، امام حسین (ع) عهده دار حکومت جهانی ‏ایشان می شوند و به قدری حکومت می کنند که گفته شده است، از کثرت سن ‏ابروهایش روی دیدگان مبارکش را می پوشاند تا اینکه روز قیامت و رستاخیز فرا رسد.‏

آثاردزدی

دزدی و اثرات زیانبار آن دزدی از خطرناکترین خیانتهائی است که امنیت عمومی و نظام جامعه را تهدید می کند و بخاطر همین است که باید با شدیدترین کیفر و مجازات با آن مبارزه گردد. خداوند متعال می فرماید: والسارق والسارقة فاقطعوا ایدیهما جزاء بما کسبا نکالا من الله، والله عزیز حکیم. فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم. (مائده / 39 - 38) دست مرد و زن دزد را به کیفر عملی که انجام داده اند، به عنوان یک مجازات الهی قطع کنید و خداوند توانا و حکیم است. اما کسی که پس از ستم کردن، توبه و جبران نماید، خداوند توبه وی را می پذیرد زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است. سرقت به مفهوم عرفی آن، به حالات گوناگونی شامل می گردد. گاهی سارق یک کودک یا دیوانه است و گاهی مورد سرقت، مال اندک بی ارزشی است و گاهی سرقت علنی (غصب است) و گاهی اختلاس از یک حساب و محل درآمد خاص است. در هیچیک از این موارد، حکم سرقت (قطع دست) شرعا جاری نمی شود بلکه اینگونه موارد از غصب یا اختلاس محسوب می شود و هر یک از ایندو شرعا احکام بخصوصی دارد که مقتضای تأدیب و تعزیر می گردد و اما سرقتی که موجب حد شرعی است عبارت از دزدی مال پوششدار با آگاهی و دشمنی می باشد. بنابراین در تحقق مفهوم سرقت، لازم است که مال محفوظ باشد و مالکش آن را بخاطر هدفی در جای خاصی از دید دیگران پنهان کرده باشد مثل گذاشتن پول در صندوق. مفهوم سرقت شرعا همین است و این جرم اجتماعی و گناه اخلاقی از بارزترین موارد خیانت است که اگر قانون درباره آن سهل انگاری نماید، منجربه سرایت و شیوع آن در جامعه می گردد زیرا که دزدی از کوتاهترین راهها برای به چنگ آوردن اموال مردم است و مستلزم از بین رفتن امنیت در جامعه می باشد لذا دزدی یک گناه خطرناکی است که باید با آن مبارزه کرد و چه چیزی موثرتر و نسبت به طمع های بیجا، کوبنده تر از بریدن انگشت دست است؟! البته این جزا و حکم، در صورتی است که همه شرایط آن موجود باشد و در صورت موجود نشدن همه شرایط دزدی، تعزیر و تنبیه موثرترین راه است. در حدیث آمده است: کودکی را که دزدی کرده بود به محضر امیرالمومنین (علیه السلام) آوردند حضرت امر فرمود که انگشتان وی را به سنگ مالیدند تا خون از آنها جاری شد. بعد از مدتی دوباره او را پیش آن حضرت آوردند که دزدی کرده بود، دستور داد که به انگشتانش نیشتر زدند و بعد از مدتی بار سوم او را آوردند که باز دزدی کرده بود، دستور دادند که سر انگشتان وی را قطع کردند.(29) امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: لیس علی الطرار والمختلس قطع لأنها دعارة معلنة ولکن یقطع من یأخذ و یخفی. (وسائل / ج 18، 504) دست جیب بر و اختلاس کننده بریده نمی شود زیرا دزدی اینها علنی و آشکار است. اما اگر کسی مخفیانه دزدی کند انگشتانش قطع می گردد. و امام باقر (علیه السلام) فرمود: لایقطع الا من نقب بیتا أو کسر قفلا. (وسائل / ج 18، 510) انگشتان دزد قطع نمی شود مگر اینکه منزلی را سوراخ کند و قفلی را بشکند. و در حدیث دیگر از یکی از صادقین (علیه السلام) نقل شده است که فرمودند: لایقطع السارق حتی یقر بالسرقة مرتین فان رجع ضمن السرقة ولم یقطع اذا لم یکن له شهود. (وسائل / ج 18، 487) انگشتان دزد قطع نمی شود مگر آنکه دوبار به دزدی اقرار کند و اگر از اقرار خویش برگردد، ضامن مال است ولی انگشتانش قطع نمی شود و این در صورتی است که (بازگشت از اقرارش) مخالف سخن شهود نباشد. نیز امام صادق (علیه السلام) درباره مردی که دزدی کرده بود فرمود: ان الأشل اذا سرق قطعت یمینه علی کل حال شلاء کانت او صحیحة فان عاد فسرق قطعت رجله الیسری فان عاد خلد فی السجن و اجری علیه من بیت المال و کف عن الناس. (وسائل / ج 18، 502) فرد مفلوج و زمین گیر اگر دزدی کند، دستش قطع می گردد چه دستش فلج باشد یا سالم و اگر دوباره مرتکب شود، پای چپش قطع می گردد و اگر بار سوم نیز مرتکب دزدی شود، زندانی ابد می شود و مخارج وی از بیت المال داده می شود تا (شر) او از سر مردم کوتاه گردد. امام صادق (علیه السلام) درباره بچه ای که دزدی کرده بود فرمود: یکبار یا دوبار بخشوده می شود و در بار سوم تعزیر و تنبیه می گردد. در حدیث دیگری سماعة از آن حضرت نقل کرده است که فرمود: من سرق خلسة خلسها لم یقطع و لکن یضرب ضربا شدیدا. (وسائل / ج 18، 503) هر کس چیزی را با حیله و نیرنگ بدزدد دستش قطع نمی شود ولی بشدت او را می زنند. موجب قطع دست، جمع شدن سه شرط است: 1 - شکستن حرز بطور پنهانی و حرز آن است که بوسیله قفل کردن با بستن یا دفن کردن که دسترسی به آن برای غیر مالک ممکن نباشد و اگر چنین نشود به اتفاق نظر (فقهای اسلام) دستش قطع نمی شود. و اگر دزدی علنی باشد غصب است نه دزدی. 2 - مال دزدیده شده به حد نصاب برسد و آن یک چهارم دینار از طلای خالص سکه دار به سکه رایج کشور است. 3 - شبهه ای در میان نباشد مثل اینکه شکل دو صندوق به یکدیگر شبیه باشد، زیرا که شبهه حدود را دفع می کند. حدیث ذیل به روشنی حدود دزدی را بیان می کند: محمد بن مسلم می گوید: به أبی عبدالله (علیه السلام) (امام صادق) عرض کردم: در ازای سرقت چه مبلغی دست دزد بریده می شود؟ فرمود: یک چهارم دینار. گفتم: در ازای سرقت دو درهم؟ فرمود: در ازای سرقت یک چهارم دینار به هر چند دینار که برسد (یعنی به یک چهارم دینار که رسید دست قطع می شود اگر چه بیشتر از آن دزدی کند) گفتم: آیا اگر کسی کمتر از یک چهارم دینار دزدی کند، هنگام دزدی، عنوان دزد بر او صدق می کند؟ و آیا واقعا او در پیشگاه خدا دزد است؟ فرمود: هر کس چیزی از مسلمانی بدزدد که آن را در پوشش و در حرز قرار داده بود، نام دزد بر او صادق است و در پیشگاه خدا نیز دزد محسوب می گردد ولی دستش قطع نمی شود جز در یک چهارم دینار و بالاتر از آن. و اگر بنا بود در کمتر از یک چهارم دینار دست دزد بریده شود، آنگاه تو اکثر و بیشتر مردم را دست بریده می یافتی. (وسائل / ج 18، 482) علتش این است که همچنانکه عموم حکم دزدی در قرآن در مورد دیوانه و کودک تخصیص(30) می خورد، همچنین در مال دزدی نیز تخصیص می خورد که کمتر از ربع دینار (4/1 دینار) از حکم دزدی خارج می شود، اما یک چهارم دینار و بیشتر از آنرا شامل می گردد زیرا که مجازات بیشتر از جرم نمی شود (مجازات هر جرمی به تناسب آن است) بلکه مجازات در این هنگام تعزیر و تنبیه است به اندازه ای که او را از این کار باز دارد چنانکه تعزیر(31) کردن بر افراد دیگری نیز واجب است: 1 - دزدی که مال مردم را مخفیانه از غیر حرز (حفاظ)، آنرا بدزدد. 2 - فرد زورگوئی که آشکارا مال مردم را غصب کند. 3 - کسی که با تکبر و غرور و از راه شهادت دروغ مال مردم را تصاحب کند. 4 - شخص معتاد که مال مردم را برای استعمال مواد مخدر بگیرد. سیری در روایات اسلامی 1 - پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اربع لاتدخل بیتا واحدة منهن الا خرب ولم یعمر بالبرکة: الخیانة، والسرقة، و شرب الخمر والزنا. (بحار / ج 76، 19 - وسائل / ج 18، 482) چهار چیز است که هیچیک از آنها به خانه ای داخل نمی شود مگر آنکه آن خانه خراب و ویران می گردد و با (هیچ) برکتی آباد نمی شود: خیانت، دزدی، شرابخواری و زنا. 2 - علی (علیه السلام) فرمود: ان لأهل الدین علامات یعرفون بها: صدق الحدیث و أداء الأمانة و وفاء بالعهد و صلة الرحم و رحمة الضعفاء. (وسائل / ج 11، 149) برای اهل دین نشانه هائی است که با آنها شناخته می شوند: راستگوئی، ادای امانت، وفای به عهد، صله رحم، و رحم به ضعیفان و ناتوانان. 3 - امام صادق (علیه السلام) فرمود: مدمن الزنا والسرقة والشرب کعابد وثن. (بحار / ج 72، 94) کسی که دائم زنا و دزدی و شرابخواری کند مانند بت پرست است. 4 - امام صادق (علیه السلام) فرمود: اتقوا الله و علیکم بأداء الأمانة الی من ائتمنکم فلو أن قاتل امیرالمومنین ائتمننی علی امانة لأدیتها الیه. (بحار / ج 73، 141) از خدا تقوی پیشه کنید، و بر شما باد ادای امانت به کسی که شما را امین دانسته. اگر قاتل امیرالمومنین (علیه السلام) مرا نسبت به امانتی امین بداند حتما آن را به وی باز خواهم گردانید. 5 - امام رضا (علیه السلام) فرمود: ان علة قطع الیمین من السارق لانه یباشر الأشیاء بیمینه و هی أفضل أعضائه و أنفعها له فجعل قطعها نکالا و عبرة للخلق لئلا یبغوا الاموال من غیر حلها. (نوادر راوندی / ج 1، 607 - وسائل. ج 18، 481) علت اینکه دست راست دزد را می برند این است که وی اشیاء را با دست راستش برمی دارد و آن (دست) بهترین و نافع ترین اعضای اوست لذا قطع کردن آن را مجازات و عبرتی برای مردم قرار داده است تا از راه غیر حلال و نامشروع به اموال مردم دستبرد زده نشود. در زمان محمد معتصم عباسی (198 / 318 ه) دزدی به سرقت خود اعتراف کرد و از خلیفه، در مورد تطهیر و اقامه حد بر دزد سوال شد. وی همه فقهاء را برای این مسأله در مجلس خود حاضر ساخت و قبل از همه امام محمد بن علی الجواد (علیه السلام) را نیز حاضر ساخته بود، علماء در تعیین حد و جای قطع شدن دست، اختلاف کردند؛ بعضی گفتند از مچ و بعضی دیگر اظهار داشتند از مرفق باید برید در این هنگام خلیفه امام (علیه السلام) را قسم داد که جواب مسأله را بگویند آن حضرت در جواب فرمود: آنان در این مسأله حکم سنت را اشتباه فهمیدند قطع دست باید از مفصل ریشه انگشتان دست (راست) باشد و کف دست باقی بماند. معتصم گفت: دلیل بر این مطلب چیست؟ فرمود: فرمایش رسول الله صلی الله علیه و آله که فرموده: السجود علی سبعة أعضاء: الوجه والیدین والرکبتین والرجلین سجده بر هفت عضو انجام می گیرد: پیشانی و دستها و زانوها و (انگشتان) پاها پس اگر مچ دست یا مرفق قطع گردد، دستی برای دزد باقی نمی ماند که با آن سجده کند، و خداوند متعال می فرماید: و ان المساجد لله: (جن / 13) سجده گاهها مال خداست. یعنی این اعضای هفت گانه که با آن سجده می شود و آنچه مال خداست، قطع نمی گردد. در این هنگام معتصم دستور داد که دست دزد را از بند انگشتان ببرند نه از کف دست. (وسائل / ج 18، 490) این اختلاف آراء بطور طبیعی کشف می کند که درباره یحکم دزدی، در طول آن مدت طولانی در تاریخ اسلام، مرافعه ای بوجود نیامده بود تا جائی که در مورد تعیین محل قطع دست دزد، اختلاف واقع شد. همچنین این جریان عمق اثر قانون اسلام را آشکار می سازد که در بازداری امت اسلام، از این خیانت از عصر رسالت تا عصر امام جواد (علیه السلام) که در سال 220 هجری دار فانی را وداع فرموده، موثر بوده است. اسلام بر رعایت امانت و تفریط نکردن در آن، این همه تأکید کرده، و برای ریشه کن ساختن جرثومه فساد، مجازات شدیدی را وضع نموده است. چه زیادند در زمان ما دزدانی که دزدی را وسیله رفع نیاز خود قرار داده چون می دانند که زندان در روح آنان اثر نخواهد گذاشت، بلکه دوباره از زندان برمی گردند و راه فساد خود را ادامه می دهند ولی به عکس آن، حکم اسلام خود بخود، فکر تجاوز بر دارائی و اموال دیگران را قلع و قمع می سازد و در نتیجه سبب حفظ امنیت جامعه می گردد. مسئولیت گفتار و کتمان شهادت خداوند متعال می فرماید: ولا تکتموا الشهادة و من یکتمها فانه اثم قلبه والله بما تعملون علیم. (بقره / 283) گواهی و شهادت را کتمان نسازید که هر کس آنرا کتمان سازد قلبش گنهکار است و خداوند به آنچه می کنید آگاه است. زبان انسان مصیبتهای زیادی را بوجود می آورد و به مهلکه های زیادی منجر می شود. بخاطر همین، اسلام از سخن گفتن بیهوده و دخالت بی فایده زبان و سایر آفات آن نهی فرموده است. خداوند متعال می فرماید: الم تر کیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء توتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس لعلهم یتذکرون و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوة الدنیا و فی الاخرة. (ابراهیم / 23) آیا ندیدی چگونه خداوند کلمه طیبه (و گفتار پاکیزه) را به درخت پاکیزه ای تشبیه کرده که ریشه آن (در زمین) ثابت و شاخه آن در آسمان است؟! میوه های خود را هر زمان به اذن پروردگارش می دهد، و خداوند برای مردم مثلها می زند شاید متذکر شوند، (و پند گیرند) و همچنین کلمه خبیثه را به درخت ناپاکی تشبیه کرده که از زمین برکنده شده و قرار و ثباتی ندارد. خداوند کسانی را که ایمان آوردند بخاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان ثابت قدم یم دارد، هم در این جهان و هم در سرای دیگر. بنابراین برای سخن گفتن، مسئولیت خطیری وجود دارد زیرا که سخن مانند درختی است که میوه می دهد و مسلمان قبل از گفتار خود (درباره آن) می اندیشد. چه بسا که یک کلمه سخن، باعث ویرانی یک خانواده بلکه همه یک ملت خواهد شد، بخاطر همین، اسلام به ما دستور داده تا فرصت انحراف و سرپیچی به زبان ندهیم بلکه آن را بر اطاعت کردن و دعوت به خیر، که درسی بر انجام نیکی ها و تعهد به خوبی هاست؛ عادت دهیم. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من کان یؤمن بالله والیوم الاخر فلیقل خیرا أولیصمت. (نهج الفصاحه / 582 شماره 2823) هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، یا به هنگام سخن، نیک بگوید و یا ساکت بماند. چقدر زیباست کلام امیرالمومنین (علیه السلام) در فرق بین سخن پاکیزه و زشت و خبیث و بین عقل و حماقت و دیوانگی! آنجا که می فرماید: لسان العاقل وراء قلبه و قلب الأحمق وراء لسانه. (نهج البلاغه فیض الاسلام / حکمت 39، 1106) زبان عاقل در پشت قلب وی و قلب احمق در پشت زبان اوست. (عاقل ابتدا فکر می کند و بعد سخن می گوید ولی احمق سخن می گوید سپس درباره گفته خود فکر می کند)، که فرق بین عاقل و احمق، همان کنترل زبان و استفاده از آن بعد از فکر و اندیشه است. گواهی و شهادت دادن اگر خاموشی حکمت است، در همه حالات نیست. چه بسا سکوت، در مواردی، جرم و گناه محسوب شود. گاه می شود که سکوت و خاموشی، باعث ویرانی خانواده، بلکه همه یک ملت بشود. یکی از این موارد، گواهی دادن است، که اگر کسی از گواهی دادن به حق، خودداری نماید، و در مقابل افترای تجاوزکار سکوت کند، گناه بزرگی را مرتکب شده است، زیرا کسی که از گفتن حق ساکت بنشیند، شیطان لال است. گواهی دادن، امانت خدا است که کتمان یا تحریف آن، جایز نمی باشد، و کسی که چنین کاری کند، خائن به امانت خدا است. و من اظلم ممن کتم شهادة عنده من الله؟ و ما الله بغافل عما تعملون. (بقره / 140) و چه کسی ظالمتر است از آنکه گواهی را (که از جانب خدا نزد وی امانت است) کتمان کند؟! و خدا از آنچه می کنید غافل نیست. خداوند متعال در آیه مذکور، کتمان شهادت را، از آشکارترین مصادیق ظلم بشمار آورده است و شهادت دروغ، نیز بطور حتم، چنین است. امام باقر (علیه السلام) فرمود: ما من رجل یشهد بشهادة زور علی مال رجل مسلم لیقطعه الا کتب الله له مکانه صکا الی النار. (وسائل / ج 18، 234 - بحار / ج 104، 310) هیچ مردی درباره مال مسلمانی، شهادت دروغ نمی دهد، تا آن را از چنگ وی برباید؛ مگر اینکه خداوند بجای آن، سندی از آتش (جهنم) بر وی بنویسد. و امام صادق (علیه السلام) فرمود: شاهد الزور لاتزول قدماه حتی تجب له النار. (وسائل / ج 18، 236 - بحار / ج 104، 310) گواه و شاهد دروغگو، روز قیامت قدم از قدم برندارد، تا جهنم بر وی واجب شود. رسوا کردن شاهد دروغگو، به اتفاق نظر، جایز است، تا مردم از شر وی در امان باشند و بر حاکم شرع واجب است که وی را تعزیر و تنبیه نماید (به اندازه ای که وی را از شهادت دروغ، بازدارد.) و از علی (علیه السلام) نقل شده که: کان (علیه السلام) اذا اخذ شاهد زور فان کان غریبا بعث به الی حیه و ان کان سوقیا بعث به ال سوقه و طیف به ثم یحبسه أیاما ثم یخلی سبیله. (وسائل / ج 18، 236) آن حضرت هرگاه شاهد دروغگو را می گرفتند، اگر غریب و ناشناخته بود، به قبیله خودش می فرستادند، و اگر بازاری بود، او را به بازار می فرستادند، تا در بازار بگردانند (تا مردم وی را بشناسند) و بعد چند روزی او را زندانی می کردند، و سپس وی را رها می ساختند. پس همچنانکه گواهی بی مورد و دروغ، گناه زشتی به شمار می رود، سکوت و خودداری از شهادت به حق نیز، گناه وحشتناکی است و همه این گناهان، از آفات زبان است. این آفریده کوچک، با اینکه از آهن خلق نشده، ولی از آن تیزتر است. و از استخوان نمی باشد ولی خطر و کاربردش از آن بزرگتر است. خداوند متعال می فرماید: یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله وقولوا قولا سدیدا. یصلح لکم اعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم و من یطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظیما. (احزاب / 70) ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا بترسید و (هنگام گفتار) سخن حق و درست بگوئید، تا خدا اعمال شما را، اصلاح کند، و گناهانتان را بیامرزد. و هر کس اطاعت خدا و رسولش کند، به رستگاری (و پیروزی) بزرگی نائل شده است. سیری در روایات اسلامی 1 - پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: شاهد الزور کعابد الوثن. (وسائل / ج 18، 236؛ با اندک تفاوت) شاهد دروغگو، مانند بت پرست است. 2 - پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من سئل عن علم فکتمه حیث یجب اظهاره و تزول عنه التقیة جاء یوم القیامة ملجما بلجام من النار. (بحار / ج 2، 68) کسی که درباره مطلبی از او سوال شود، و اظهار آن بدون تقیه بر وی واجب باشد، و سخن خو را در آن مورد کتمان سازد؛ روز قیامت با افساری از آتش به دهن، (به صحرای محشر) خواهد آمد. 3 - پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ان املاء الخیر خیر من السکوت والسکوت خیر من املاء الشر. (وسائل / ج 8، 533) بازگو کردن نیکی بهتر از سکوت است و سکوت بهتر از بازگو کردن شر و بدی است. 4 - امام سجاد (علیه السلام) فرمود: ان القول الحسن یثری المال و ینمی الرزق و ینسی الأجل و یحبب الی الأهل و یدخل الجنة. (وسائل / ج 8، 531) گفتار نیک، ثروت را زیاد نموده، و روزی را افزایش داده، و اجل را فراموش می سازد، و انسان را پیش خانواده اش محبوب می گرداند، و صاحبش را به بهشت وارد می کند. 5 - امام صادق (علیه السلام) فرمود: معاشر الشیعة! کونوالنا زینا ولا تکونوا علینا شیئا و قولوا للناس حسنا واحفظوا ألسنتکم و کفوها عن الفضول و قبیح القول. (وسائل / ج 8، 536) ای گروه شیعیان! برای ما زینت باشید. نه مایه عیب و سرافکندگی، با مردم نیکو سخن گوئید، و زبان خود را (از زشتیها) حفظ کنید، و آن را از زیاده گوئی و گفتار ناپسند بازدارید. 6 - امام صادق (علیه السلام) فرمود: لایتکلم أحدکم بما لایعنیه ولیدع کثیرا من الکلام فیما یعنیه حتی یجد له موضعا، فرب متکلم فی غیر موضعه جنی علی نفسه بکلامه ولا یمارین أحدکم حلیما ولا سفیها فان من ماری حلیما أقضاه و من ماری سفیها أرداه. (وسائل / ج 8، 537) الف - (مواظب باشید) هر یک از شما چیزی را که سودی برایتان ندارد نگوئید. ب - در موارد لازم نیز، در گفتار خود، زیاده روی نکنید تا زمینه گفتار، (در فرصتهای بعدی) بدست آید. چه بسیارند گویندگان بی مورد که با اطمینان بر گفتار خود، افسوس می خورند. ج - با فرد بردبار و نه سفیه، ستیز و کشمکش نکنید زیرا کسی که با شخصی بردبار و حلیم ستیز کند، او را محکوم می سازد و هر کس با سفیه درآویزد، وی را به پستی می کشاند. بلی هر سخنی، چه مسئولیت خطیری دارد. تا جائی که کشورهای جهان، بر سخن و گفتار، توجه خاصی دارند و با دستگاههای تبلیغاتی خود، با یکدیگر، به رقابت برمی خیزند که اساس آن (دستگاهها) بر روی گفته ها و شنیده های مثبت و منفی، پی ریزی شده است، و دولتها با سخاوت فراوان بر روی آن، سرمایه گذاری می کنند.

داستان های زیبادررابطه باامام رضا

چند داستان برگزیده ایم که تقدیم عاشقان اهل بیت علیهم السلام می کنیم: نشانه موی پیامبر صلی الله علیه و آله مردی از نوادگان انصار خدمت امام رضا علیه السلام رسید. جعبه ای نقره ای رنگ به امام داد و گفت: «آقا! هدیه ای برایتان آورده ام که مانند آن را هیچ کس نیاورده است». بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از آن بیرون آورد و گفت: «این هفت رشته مو از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله است.که از اجدادم به من رسیده است». حضرت رضا علیه السلام دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا کردند و فرمود: «فقط این چهار رشته، از موهای پیامبر است». مرد با تعجب و کمی دلخوری به امام نگاه کرد و چیزی نگفت. امام که فهمید مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روی آتش گرفت. هرسه رشته سوخت، اما به محض این که چهار رشته موی پیامبر صلی الله علیه و آله روی آتش قرار گرفت شروع به درخشیدن کرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن کرد. صحبت گنجشک با امام علیه السلام راوی: سلیمان (یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام ) حضرت رضا علیه السلام در بیرون شهر، باغی داشتند. گاه گاهی برای استراحت به باغ می رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکی هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته می شد و صداهایی گنگ و نامفهوم از گنجشک به گوش می رسید. انگار با جیک جیک خود، چیزی می گفت. امام علیه السلام حرکتی کردند و رو به من فرمودند: « سلیمان! … این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!… با شنیدن حرف امام در حالی که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندی را برداشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله های لب ایوان برخوردکرد و چیزی نمانده بود که پرت شوم… با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم… آیا این کافی نیست؟!» میهمان دوستی امام علیه السلام راوی: یکی از نزدیکان امام رضا علیه السلام مرد گفت: «سفر سختی بود. یک ماه طول کشید». امام رضا علیه السلام فرمودند: «خوش آمدی!» «ببخشید که دیروقت رسیدم. بی پناه بودن مرا مجبورکرد که دراین وقت شب، مزاحم شما شوم». امام لبخندی زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانواده ای میهمان دوست هستیم». در این هنگام روغن چراغ گردسوز فرونشست و شعله اش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمنده ام! کاش این قدر شما را به زحمت نمی انداختم». امام در حالی که با تکه پارچه ای، روغن را از دستش پاک می کرد، فرمودند: «ما خانواده ای نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم». ابرهای سیاه راوی: حسین بن موسی از شما چه پنهان شک داشتم. نه به شخص امام رضا علیه السلام ؛ نه!… فقط باورم نمی شد که واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چیز اطلاع داشته باشند. آن روز صبح به همراه امام رضا علیه السلام از مدینه خارج شدیم. در راه فکر کردم که چقدر خوب می شد اگر می توانستم امام را آزمایش کنم. در همین فکرها بودم که امام پرسیدند: «حسین!… چیزی همراه داری که از باران در امان بمانی؟!» فکر کردم که امام با من شوخی می کند، اما به صورتش که نگاه کردم، اثری از شوخی ندیدم. با تردید گفتم: «فرمودید باران؟! امروز که حتی یک لکّه ابر هم در آسمان نیست…». هنوز حرفم تمام نشده بود که با قطره ای باران که روی صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم. سرم را که بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهای سیاه از گوشه و کنار آسمان به طرف ما می آمدند و جایی درست بالای سرِ ما، درهم می پیچیدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شدید شد که مجبور شدیم به شهر برگردیم. شربت گوارا راوی: ابوهاشم جعفری به سخنان امام گوش می دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر می کرد. تشنگی تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیای حضور امام، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در همین موقع امام کلامش را قطع کرد و فرمودند: «کمی آب بیاورید!» خادم امام ظرفی آب آورد و به دست ایشان داد. امام، برای این که من، بدون خجالت، آب بخورم، اوّل خودشان مقداری از آب را نوشیدند و بعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم. نه! نمی شد. اصلاًنمی توانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابی تشنگی ام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضای آب کنم. این بار هم امام نگاهی به چهره ام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «کمی آرد و شکر و آب بیاورید». وقتی خادم برای امام رضا علیه السلام آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقداری هم شکر روی آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمی دانم از شرم بود یا از خوشحالی که تشکّر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا علیه السلام ناخودآگاه دستم را به طرف ظرف شربت درازکردم. شربت گوارایی است. بنوش ابوهاشم!… بنوش که تشنگی ات را از بین می برد. شما امام من هستید یکی از دوستان ابن ابی کثیر بعد از شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ، همه درباره امام بعدی دچار شک و تردید شده بودند. همان سال برای زیارت خانه خدا و دیدار بستگانم به مکّه رفتم. یک روز، کنار کعبه، علی بن موسی الرضا علیه السلام را دیدم. با خود گفتم: «آیا کسی هست که اطاعتش بر ما واجب باشد؟» هنوز حرفم تمام نشده بود که حضرت رضا علیه السلام اشاره ای کردند و گفتند: «به خدا قسم! من کسی هستم که خدا اطاعتش را واجب کرده است». خشکم زد. اول فکر کردم شاید متوجه نبوده ام و با صدای بلند چیزی گفته ام. اما خوب که فکر کردم، یادم آمد که حتی لب هایم هم تکان نخورده اند. با شرمندگی به امام رضا علیه السلام نگاه کردم و گفتم: «آقا!… گناه کردم… ببخشید!… حالا شما را شناختم. شما امام من هستید». حرف «ابن ابی کثیر» که به این جا رسید، نگاهش کردم … بغض راه گلویش را گرفته بود. آخرین طواف راوی: موفّق (یکی از خادمان امام علیه السلام ) حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفری بود که همراه با امام رضا علیه السلام به زیارت خانه خدا می رفتیم. خوب به یاد دارم… حضرت جواد را روی شانه ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف می کردیم. در یکی از دورهای طواف، حضرت جواد خواست تا در کنار «حجرالاسود» بایستیم. اوّل حرفی نزدم، امّا بعد هرچه سعی کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج می زد. به زحمت امام رضا علیه السلام را پیدا کردم و هر چه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجرالاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم. «پسرم! چرا با ما نمی آیی؟» «نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما می آیم». «بگو پسرم!» «پدر! آیا مرا دوست دارید؟» «البته پسرم!» «اگر سؤال دیگری بپرسم، جواب می دهید؟» «حتما پسرم». «پدر!… چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است». سکوت سنگینی بر لب های امام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک در چشم امام جمع شده بود. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و… . سؤالی که فراموش کرده بودیم راوی: اسماعیل بن مهران من و «احمد بَزَنطی» در دِه صَریا در مورد سن حضرت رضا علیه السلام صحبت می کردیم. از احمد خواستیم که وقتی به حضور امام رسیدیم، یادآوری کند که سن امام را از خودشان بپرسیم. روزی توفیق دیدار امام، نصیب مان شد. آن موقع، ما، جریان سؤال از سن امام را به کلّی فراموش کرده بودیم، امّا به محض این که احمد را دید، پرسید: «احمد! … چند سال داری؟» سی و نه سال. امام فرمود: «امّا من چهل و چهار سال دارم». به سوی شهر غربت راوی: سجستانی روز عجیبی بود. فرستاده مأمون خلیفه عباسی آمده بود تا امام را از مدینه به سوی خراسان روانه کند. چهره و حرکات امام، همه و همه، نشانه های جدایی بودند. وقتی خواست با تربت پیامبر صلی الله علیه و آله وداع کند، چند بار تا کنار حرم رسول خدا رفت و برگشت. انگار طاقت جدایی را نداشت. طاقت نیاوردم. جلو رفتم و سلام کردم. به خاطر مسافرت و این که قرار بود امام به جای مأمون در آینده خلیفه شود، به ایشان تبریک گفتم، امّا با دیدن اشک امام، دلم گرفت. سکوت تلخی روی لب هایم نشست. امام فرمودند: «خوب مرا نگاه کن!… حرکتم به سوی شهر غربت است و مرگم هم در همان جاست… سجستانی!… بدن من در کنار قبر هارون پدر مأمون دفن خواهد شد». گلیم کهنه اتاق راوی: نعمان بن سعد کنار امیرالمؤمنین علی علیه السلام نشسته بودم. امام نگاهی به من کردند و فرمودند: «نعمان!… سال ها بعد، یکی از فرزندان من در خراسان با زهر کشنده ای شهید خواهد شد. اسم او مثل اسم من، علی است. اسم پدرش هم مانند اسم پسر«عمران»، موسی است. این را بدان! هرکس که قبر او را زیارت کند، خدا تمام گناهان قبل از زیارتش را خواهد بخشید… به خاطر پسرم علی». حرف امام که تمام شد، سکوت کردم و به گلیم کهنه اتاق خیره شدم. با خودم گفتم: «این درست!… امّا من چرا گناه کنم که به خاطر بخشش، امام رضا علیه السلام را زیارت کنم؟ باید به خاطر دلم و برای محبتم به اهل بیت علیهم السلام او را زیارت کنم». به امام نگاه کردم. انگار با لبخندش حرفم را تأیید می کرد. در یادِ مایی راوی: عبداللّه بن ابراهیم غفاری تنگ دست بودم و روزگارم به سختی می گذشت. یکی از طلبکارهایم برای گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صریا حرکت کردم تا امام رضا علیه السلام را ببینم. می خواستم خواهش کنم که وساطت کنند از او بخواهد که مدتی صبر کند. زمانی که به خدمت امام رسیدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت کرد تا چند لقمه ای بخورم. بعد از غذا، از هر دری سخن به میان آمد و من فراموش کردم که اصلاً به چه منظوری به صریاء آمده بودم. مدّتی که گذشت، حضرت رضا علیه السلام ، اشاره کردند که گوشه سجاده ای را که در کنارم بود، بلند کنم. زیر سجاده، سیصد و چهل دینار بود. نوشته ای هم کنار پول ها قرار داشت. یک روی آن نوشته بود: «لا اله الاّ اللّه ، محمد رسول اللّه ، علی ولی اللّه ». و در طرف دیگر آن هم این جملات را خواندم: «ما تو را فراموش نکرده ایم. با این پول قرضت را بپرداز! بقیّه اش هم خرجی خانواده ات است». کوه و دیگ راوی: ابا صلت هروی همراه امام وارد «مرو» شدیم. نزدیک «دهِ سرخ» توقف کردیم. مؤذن کاروان، نگاهی به خورشید کرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است». امام پیاده شدند و آب خواستند. نگاهی به صحرا کردیم. اثری از آب نبود. نگران برگشتیم. امّا از تعجّب زبانمان بند آمد. امام با دست شان مقداری از خاک را گود کرده بود و چشمه ای ظاهر شده بود. وارد «سناباد» شدیم. کوهی نزدیک سناباد بود که از سنگ آن، دیگ های سنگی می ساختند. امام به تخته سنگی از کوه تکیه دادند و رو به آسمان گفتند: «خدایا!… غذاهایی را که مردم با دیگ های این کوه می پزند، مورد لطفت قرار ده و به این غذاها برکت عطا کن!» فکر می کنم خدا به برکت دعای امام، به کوه، نظر خاصی کرد. چون امام خواستند که از آن روز به بعد، غذایشان را فقط در دیگ هایی بپزیم که از سنگ آن کوه ساخته شده باشد. روز بعد، پس از کمی استراحت، امام به طرف محلی که «هارون» پدر مأمون در آن دفن شده بود، حرکت کردند. مأموران حکومتی جار زدند که امام می خواهد قبر هارون را زیارت کند، امّا امام با یک حرکت ساده، نقشه های مأموران را نقش بر آب کرد. آن حرکت هم این بود که کنار قبر هارون ایستادند و با انگشت، خطی در کنار قبر، کشیدند. بعد رو به ما فرمودند: این جا قبر من خواهد شد… شیعیان ما به این جا خواهند آمد و مرا زیارت خواهند کرد… و هرکس به دیدار قبرم بیاید، خدا لطفش را شامل حال او خواهد کرد. بعد رو به قبله ایستادند و نماز خواندند و با سجده ای طولانی، چیزهایی را زیر لب زمزمه کردند. اشک در چشمم جمع شده بود.

چگونه باشخصیت باشیم

ویژگی های کلی فرهنگ: ۱- انتقال پذیر است- یعنی از طریق آموزش از فردی به فرد دیگری یا نسلی به نسل دیگری منتقل می شود. ۲- آموختنی است- یعنی ویژگی هایِ رفتاری افراد یک جامعه اکتسابی است.(با آموزش و تربیت افراد ،فرهنگ تغییر می کند.) ۳- همگانی است- یعنی فرهنگ دستاورد فردی نیست و مجموعه ای از افراد در پیدایش آن شریک و سهیم هستند.(و نیز همه برای حفظ آن تلاش می کنند) ۴- فرهنگ وسیله ای برای کنترل و نظم اجتماعی است.(فرهنگ صحیح رفاء اجتماعی و عدالت را ایجاد می کند). برای ایجاد یک فرهنگ صحیح و دور شدن از فرهنگ غلط و آداب اجتماعی ِناصحیح و نیز ایجاد یک سبک زندگی مدرن ، ابتدا باید انواع بلوغ در انسان ِکامل را شناخت و سپس بر اساس این اصول ، ایرادات و اشکالاتِ رفتاریِ خود را با مطالعه و مشاوره و تصمیم ، بر طرف کرده و به بلوغ کامل ِ انسانی برسیم. و این خود شروع فرهنگ غنی ایرانی اسلامی و سبک زندگیِ مدرن است که به نیاز های انسانی پاسخ داده و عدالت و رفاه اجتماعی را ارمغان می آورد. در روان شناسی انسان بالغ ، فردی از اجتماع است که به تمامِ بلوغ های مورد نیاز در زندگی اجتماعی رسیده باشد. زمانی که فرد به بلوغ کاملِ انسانی (که شامل ۷ بلوغ می باشد) می رسد،از نظر روان شناسان فردی سالم و انسانی کامل و آن جامعه متمدن است . و زمانی که فردی به بلوغ کامل نرسیده است ، حضور او و برخی فعالیت های او در جامعه برای خودش و جامعه مضر است. و به دیگران آسیب های روانی و حتی مادی می رساند. بطور مثال – بسیار مشاهده می شود که فردی که هنوز به بلوغ عقلی و اجتماعی نرسیده است و توانایی اداره کردنِ خود را نیز ندارد و از تکالیف ابتدائی خود آگاه نیست ،..ولی اقدام به ازدواج می نماید و در همان روزها یا ماه های ابتدایی زندگی ،از پس مسئولیت سنگین خانواده و همسرداری بر نمی آید و نهایتا” برای فرار از مشکلات اقدام به طلاق می نماید ، که با این عمل خود ضمن آسیب رساندن به خود و همسر خود و خانواده های طرفین ،آسیب هایی جدی نیز به فرهنگ عمومی جامعه وارد می نماید. {یکی از مشکلات پدید آمده را می توان گفت که (مثلا) این اقدامات این فرد نابالغ، سبب سردرگمیِ همسرِ وی و خانواده او در آینده اش و سبب ایجاد مشکلات روانی در جامعه و افزایش آمار طلاق در جامعه و کاهش اعتماد خانواده ها در امر ازدواج و کاهش آمار ازدواج و سبب ایجاد ترس از تشکیل خانواده توسط این افراد در بین جوانان به غلط، نهادینه می شود}. شناخت انواع بلوغ و شرایط رسیدن به بلوغ ۱-بلوغ جنسی پس از نزدیک شدن فرد به سن بلوغ شرعی ، و ظهور علائم بلوغ جنسی و جسمی در فرد، خانواده ها می توانند اطلاعات لازمه و محدود و با رعایت اصول تربیتی و آموزشی به فرزندانِ، خود بدهند. این آموزش ها باید به گونه ای باشد که فرد سر خورده ،بی حیا و یا مضطرب نسبت به این امور نباشد. و چند سال بعد دارای مطالعه و تجربیاتِ صحیح اسلامی در این زمینه باشد. ۲-بلوغ اجتماعی: فردی که دارای بلوغ اجتماعی است ویژگی های زیر را دارد: ۱- از روابط عمومی خوبی برخوردار است. ۲- دارای اعتماد به نفس کافی(نه افراطی وکاذب )است. ۳- انتقاد پذیر و واقع بین است. ۴- گشاده روی و مجلس گردان و متواضع است. ۵- اهل مطالعه و شناختِ محیط و اطراف خود و جامعه است. ۶- روحیه قدردانی وتشکر از دیگران را دارد.(قدردان است و محبت و کمک و لطف دیگران را می بیند و قدردانی می کند.) ۷- با گذشت و عفو کننده است . ۸- در زندگی صداقت دارد و اشتباه خود را می پذیرد. ۹- معذرت خواهی کردن را عیب نمی داند واشتباهات را پذیرفته و نگران جبران است. ۳- بلوغ عاطفی : یکی از انواع بلوغ ها که باید در شخصیت انسان شکل بگیرد،بلوغ عاطفی می باشد که از اهمیت بسیاری در روان انسان و زندگیِ اجتماعی افراد دارد. علائم رفتاری افرادی که دچار ضعف عاطفی هستند: ۱-عدم تعادل روحی و بی ثباتی عاطفی (بی احساس هستند). ۲-انتقاد پذیر نیستند. ۳-بلند پروازی می کنند. ۴-بی برنامه زندگی می کنند و به دیگران توجهی ندارند. ۵-به احساس و عقائد دیگران احترام نمی گذارند. ۶-گاهی از یاس و نا امیدی و افسردگیِ خاطر ، به شدت گریه می کنند. ۷-بسیار نامنظم (شلخته) هستند و نظم و موقعیتِ معمولی دیگران و یا پیشرفت دیگران را ناچیز گرفته واز پیشرفت دیگران ناراحت می شوند. (و گاهی از آن جلوگیری کرده و جبهه می گیرند). ۸-فقط برداشت ها و تحلیل های خود از دیگران را معیار قرار می داده و قبول دارند. ۹-به راحتی دیگران را با حرف یا کارهای خود تحقیر می کنند.(و واقعا” نمی دانند این تحقیر چه ضربه روحی و روانی به فرد مقابل ممکن است وارد کند). نشانه های افراد دارای بلوغ عاطفی: ۱- نگران آینده و با برنامه پیش می روند. ۲- به وضع ظاهری و لباس و آرایش عرف و مرسومِ جامعه در خود توجه دارند. ۳- حالاتی مانند: گریه ،ترس،ناراحتی، رویا پردازی، عاشق پیشگی ،مد گرایی،کنجکاوی،پژوهشگری،هم دردی با دیگران، همدلی خوشحالی، عصبانیت،قاطعیت،گذشت،فراموشی،جدی بودن،شوخ کردن با دیگران،اعتراض،انتقاد،مخالفت، و غیره…کلیه این حالات و اقدامات را در وقت خود و متناسب با شرایط به طور منطقی بروز داده و همواره نتیجه مثبت از این رفتار ها و واکنش ها و حالات می گیرند.(این مهارت ها را آموخته یا تجربه کرده اند) ۴- کوشش در راه تامین مالی و استقلال اقتصادی دارند. ۵- آینده نگری از خصوصیات خاص آنها است.(نگرانی از آیندهء شغلی، اقتصادی، اجتماعی، و تربیت فرزندان، ..و حتی نگرانی از مسائل و اتفاقات(ناگوار) سیاسی جامعه در آنها دیده می شود). ۴-بلوغ اخلاقی: این مرحله از بلوغ یعنی اینکه افراد در رابطه با دیگران اعم از خانواده (به خصوص پدر ومادر)،فرزندان،جامعه ، محل کار ،اعضاء فامیل ،و غیره… ، ضوابط و حدود و تکالیفی را باید قائل باشند. این موضوع بستگی به تربیت و آموزش های فرد در خانواده و دوران کودکی و نوجوانی دارد. و این بخش از مراحل بلوغ دارای نقش مهمی از زندگی فرد است.زیرا حس تعاون و همکاری را پرورش می دهد. (این آموزش ها شامل: آموزش آداب اجتماعی و آداب معاشرت،آداب و رسوم مراسم های شادی و عزا ،امور مربوطه به جمع های خانوادگی و دوستان و همکاران و به طور کلی آموزشِ انواع رفتارها و وظایف فردی در رابطه با دیگران و جامعه و…. است). - بررسی یک مثال- {بقاء نسل و تولید مثل یکی از موارد مهم و ضروری در زندگی و مراحل تشکیل زندگی(ازدواج) و از محور های سبک زندگی است. بچه ها منبعی از عشق و محبت و غرور هستند که می توانند برای شما غرور و افتخار بیافرینند و حامی و پشتیبان شما باشند. پدر و مادر ها حق ندارند بچه ها را فقط تا زمانی که جذاب و کم زحمت هستند (و یا به تابیر جامعه شیرین هستند) دوست داشته باشند، بلکه وظیفه شرعی و اخلاقی دارند که آنها را تا سر و سامان دادنِ کامل تا مراحل بلوغ حمایت کنند و این یک وظیفه مهم است.(دختر و پسری که ازدواج می کنند،زمانی که تصمیم به بچه دار شدن می کنند،باید به این مرحله از بلوغِ اخلاقی برسند و بدانند که،حس تعهد و مسئولیت پذیری ِخود نسبت به فرزند را بررسی و تقویت کنند،چون پدر و مادر شدن مسئولیتی است بسیار پر زحمت ولی در عین حال شیرین و لذت بخش .(افراد بالغ این وظیفه را شرعی و مورد رضایت خداوند می دانند و با آگاهی و شناخت و لذت و اشتیاق پیش می روند.) پس از روی هوس و حس کنجکاوی نباید پدر یا مادر شدن را تجربه کنند،زیرا مشکلاتی را متوجه خود و جامعه می کنند. ۵-بلوغ ذهنی: در دوران بلوغ ذهنی فرد بر اساس هوش و آموزش های کودکی و تجارب کودکی و نوجوانی در شرایطی و با همیاری و کمک به او به پختگی و مهارت های او بیافزایند، تا حافظه و تخیل و به طور کلی تجربیات او نیکو رشد کند تا او قادر به، و در مورد امور تفکر کند و به نوعی حرفه ای با مشکلات رفتار کند.(گاهی در زندگی تنش ها و کاستی ها و مشکلاتی را می توان تبدیل به فرصت کرد.) ۶-بلوغ اقتصادی: در بلوغ اقتصادی فرد احساس استقلال و بزرگ شدن می کند و خواستار استقلالِ اقتصادی یا مالی است و در صدد است تا کار و حرفه ای بیاموزد و در پی انتخاب شغل و حرفه ای است که آن را تخصصِ خود قرار دهد. با این روند ، فرد متناسب با علاقه و استعداد خود پیش می رود تا بتواند مخارج زندگی مستقل و یا مشترک خود را تامین کند. در این دوران تبلیغات و تلقینات در آرمانی کردنِ شغل آینده او بسیار موثر است. رسیدن به بلوغ اقتصادی از اهمیت بسیار بالایی در زندگیِ اجتماعی برخوردار است.زیرا در غیر این صورت توانایی اداره یک زندگی مشترک یا افراد تحت سرپرستی خود را ندارند و معضلات فراوان به بار می آورند. ۷-بلوغ فرهنگی: در دوران بلوغ فرهنگی،فرد تشنه معلومات و اطلاعات است و می خواهد از همه امور و مسائل زندگی سر در بیاورد و فلسفه روشنی از زندگی برسد.در واقع در این دوران افراد می خواهند در زندگی،هدف داشته باشند ،تا بدانند که چرا زنده هستند، و چرا باید برای بهتر شدن، کار و تلاش کنند؟ از این رو آموزش ها در حوضه مسائل دینی و اسلام و به خصوص معاد بسیار ضروری است. بلوغ فرهنگی بر تمامی بلوغ های دیگر تاثیر گذار است.این بلوغ سن و دوره خاص و مشخصی ندارد و برای افراد مختلف زمان های مختلف خود را بروز می دهد .می توان با تحقیق و آموزش این بلوغ را بهتر و سریع تر ایجاد نمود تا اثرات آن بر دیگر بلوغ ها مطلوب واقع شود. تا این مرحله انواع بلوغ و شرایط بلوغ کامل انسانی را بر اساس آداب اسلامی –ایرانی شناختیم. حال می توان با مقایسه اعمال و رفتار های خود در خانواده و جامعه، به این نتیجه برسیم که در کدام شرایط از ویژگی های بلوغ نقص یا مشکلاتی کوچک داریم و پس از شناخت آن در صدد رفع آن برآییم تا سبب لذت بردنِ بیشتر در زندگی و مفید بودن برای خانواده و جامعه شویم. البته می توانیم برای رفع نقص های خود از دیگران نیز کمک بگیریم ، مثلا فردی که دچار عدم اعتماد به نفس در زمینه ای خاص است، می تواند از دوستان و افرادِ مورد اعتماد خود که این مشکل را ندارند و آسوده تر هستند کمک بگیرد..و یا مثلا اگر در بحث بلوغ اخلاقی تکالیف و آداب برخی مراسم ها و موضوعات را نمی دانیم ، می توانیم از افراد با تجربه یا مطالعه کردن و یا مشاوره کرده و… این مشکل خود را برطرف ساخته و سبک زندگیِ مدرنِ ایرانی اسلامی را برای خود ایجاد کنیم. همواره یادمان باشد: ندانستن عیب نیست نه پرسیدن عیب است. بلوغ کامل انسانی و سبک زندگی همان طور که گفته شد با شناخت انواع بلوغ و شرایط و الزامات آن و مقایسه آنها با رفتار و اعمال خود در زندگی می توانیم نواقصِ جزئی در این موارد را شناخته و با تصمیم و تمرین آنها را برطرف کرده و به سبک زندگیِ مطلوب برسیم . اما سبک زندگی چیست و چه الزاماتی دارد؟؟ سبک زندگی عبارت است از: مجموعه ای از ارزش ها، شیوه های رفتاری،تلقی ها ، حالات و سلیقه ها در زندگی و فرهنگ هرجامعه است.این واژه در عربی السنته ودر انگلیسی Life Style شناخته می شود و برای توصیف شرایط زندگی انسان استفاده می گردد. سبک زندگی اولین بار توسط ایرانیان بعد از شناخت اسلام و گرایش به اسلام از روش زندگی پیامبران و به خصوص ۱۴ معصوم(علیه السلام) ، که برگرفته از –حکم خدا و رسولش و قرآن و سنت ۱۴ معصوم (ع) برگزیده شد. که گذشتگان ما عمدتا با این سبک زندگی می کردند ولی در دوران ما و به خصوص دراین سالهای گذشته ، بر اثر تغییر و تحولات فرهنگی- سیاسی در کشور ، دچار فراموشی و عدم توجه کافی در جامعه شد و مقام معظم رهبری لزوم یاد آوری دوباره سبک زندگی اسلامی – ایرانی را مجددا” در سال ۱۳۹۰ به طرز ساده و روان بیان نمودند. مقام معظم رهبری برای آسوده شدن مفهوم و الزامات بحث مهم سبک زندگی اقدام به تهیه ۲۰ پرسش از مجموعه مشکلات و الزامات سبک زندگیِ مدرن نموده اند که با بررسی و دقت در آنها در زندگی می توان سهم مهمی در پیشرفت ِ فرهنگی-اجتماعی جامعه داشت.این سوالات عبارتند از: ۱-چرا فرهنگ کار جمعی در ایران ضعیف است؟ ۲-چرا در روابط اجتماعی،حقوق متقابل رعایت نمی شود؟ ۳-چرا در برخی مناطق طلاق زیاد شده است؟ ۴-چرا در فرهنگ رانندگی انظباط اجتماعی لازم رعایت نمی شود؟ ۵-الزامات آپارتمان نشینی چیست؟آیا رعایت می شود؟ ۶-الگوی تفریح سالم کدام است؟ ۷-آیا در معاشرت های روزانه ،همیشه به هم راست می گوییم؟ ۸-دروغ چقدر در جامعه ما رواج دارد؟ ۹-علت برخی پرخاشگری ها و نابرد باری ها در روابط اجتماعی چیست؟ ۱۰-طراحی لباس ها و معماری شهر ها چقدر منطقی و عقلانی است؟ ۱۱-آیا حقوق افراد در رسانه و اینترنت رعایت می شود؟ ۱۲-علت بروز بیماری خطر ناک قانون گریزی در برخی افراد و بعضی بخش ها چیست؟ ۱۳-چقدر وجدان کاری و انظبات اجتماعی داریم؟ ۱۴-توجه به کیفیت در تولیدات داخلی چقدر است؟ ۱۵-چرا برخی حرف ها و ایده های خوب در حد حرف و رویا باقی می ماند؟ ۱۶-ساعات کار مفید در دستگاه ها چقدر است؟ ۱۷-چه کنیم ریشه ربا قطع شود؟ ۱۸-آیا حقوق متقابل زن وشوهر و فرزندان در خانواده ها به طور کامل رعایت می شود؟ ۱۹-چرا مصرف گرایی برای برخی افتخار شده است؟ ۲۰-چه کنیم تا زن هم کرامت و عزت خانوادگی اش حفظ شود و هم بتواند وظایف اجنماعی خود را انجام دهد؟ نگارنده معتقد است،می توان این سوالات یا الزاماتِ مطرح شده را به صورت یادداشتی کوچک نوشته(که در پک اهدایی قرار داده شده است) و همیشه همراه خود داشته باشیم ،و در اوقات فراقت یا زمان های تلف شده در ترافیک و محل کار و …بر آنها تامل نمود و راه حلی را برای آنها در (حداقل محدوده خانواده) خود یافت. و چه بهتر اینکه در بحث ها و صحبت های خانوادگی و مهمانی ها به جای بحث های بیهوده و خارج از تخصص مان (مانند: بحث های سیاسی ،فنی، مباحث پیچیده عرفانی ،یا اعتقادی ، و غیبت و سخن چینی ها و…)که معمولا هیچ سودی برای ما ندارند ، این الزامات را محور بحث ها قرار داده تا با تبادل اطلاعات و تجارب آن جمع بتوانیم نتایج خوبی را برای خود در حل این معضلات بدست آوریم. (..ومن ا…التوفیق)

فضیلت دعای توسل

علمای بزرگ، و هر آن کس که در مسیر سلوک قدم بر می دارد، از دعای توسل به عنوان ریسمان محکم برای دستیابی به حاجاتش بهره می برد. دعای توسل را علامه مجلسی در بحارالانوار آورده است و می فرماید این دعا را محمد بن بابویه از ائمه (ع) روایت کرده و گفته است که این دعا را در هیچ امری نخواندم، مگر آن که اثر اجابت آن را به زودی یافتم. در این دعا با توسل به چهارده معصوم(ع) و واسطه قرار دادن آن‌ها به درگاه خداوند پس از اتمام دعا، حاجت خود را از خدا در خواست می‌کنیم. جملات صدر و ذیل آن چنین است: ”اللهم انی اسئلک و اتوجه الیک بنبیک نبی الرحمة…”‌؛ خدایا من از تو می‌خواهم و روی می‌آورم به سوی تو، به پیامبرت، پیامبر رحمت… ”یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله”‌؛ ای آبرومند نزد خدا، شفاعت کن برای ما نزد خدا.( مفاتیح‌الجنان، دعای توسل، ص 225) مرحوم آیت الله روح الله شاه آبادی، فرزند آیت الله شاه آبادی که استاد امام خمینی(ره) بودند، در خصوص فضیلت دعای توسل می گفتند: «دعای توسّل را هر روز بخوان که اصل اثرش مربوط به هر روز خواندن آن است که در اثر هر روز خواندن، آن را حفظ هم می‌شوید. اگر کسی این دعا را هر روز بخواند، کلیدی است که به هر قفلی می‌خورد، در برآورده‌کردن حاجات بسیار مؤثر است، ایمان انسان را زیاد می‌کند، بهترین مونس انسان است، در وقت تنهایی و هنگامی که به حاجتی رسیدید، متوجّه می‌شوید که دعای توسّل واسطه شده که آن حاجت را از خدا گرفته‌اید، بنابراین دفعه دیگر هم که حاجتی داشته باشید، همین دعا را می‌خوانید.» شیخ عباس قمی در خصوص دعای توسل می گوید: «شيخ كفعمى در كتاب بَلَدُ الأَمين دعاى مفصلى موسوم به دعاى فَرَج نقل كرده كه اين دعاى تَوَسُّل در ضمن آن آمده است و به گمان من، «دوازده امام» خواجه نصير الدين طوسى همين دعاى توسّل است كه آن را با صلوات بر حجّت هاى پاك الهى تركيب كرده اند و مجموعه آن در يك خطبه بليغ و رسا جا گرفته است، و كفعمى آن را در بخشهاى آخر كتاب «مِصْباح» ذكر كرده است.» در ادامه دعای توسل به همراه ترجمه آن را می خوانیم. اَللَّهُمَّ إِنّى أَسْئَلُكَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ يا اَبَاالْقاسِمِ يَا رَسُولَ اللّهِ يَا اِمامَ الرَّحْمَةِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا إِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ إِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللَهِ. خدايا از تو درخواست دارم و به سويت روى آوردم به وسيله پيامبرت، پيامبر رحمت محمّد (درود خدا بر او و خاندانش) اى ابا القاسم، اى فرستاده خدا، اى پيشواى رحمت، اى آقا و مولاى ما، به تو رو آورديم و تو را واسطه قرار قرار داديم، و به سوى خدا تو را وسيله ساختيم، و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا، براى ما نزد خدا شفاعت كن. يَا اَبَا الْحَسَنِ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ يا عَلِىَّ بْنَ أَبيطالِبٍ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا إِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللَهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللَهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللَهِ. اى ابا الحسن اى امير المؤمنين اى على بن ابيطالب، اى حُجّت خُدا بر بندگان، اى آقا و مولاى ما، به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى خدا به تو توسّل جُستيم و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا، براى ما نزد خدا شفاعت كن. يا فاطِمَةَ الزَّهْراَّءُ يا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهَةً عِنْدَ اللَهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللَهِ اى فاطمه زهرا، اى دختر دلبند محمّد، اى نور چشم رسول خدا اى سرور و بانوى ما، به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى به تو توسّل جستيم، و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا، براى ما نزد خدا شفاعت كن، يا اَبا مُحَمَّدٍ يا حَسَنَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الْمُجْتَبى يَا بْنَ رَسُولِ اللَهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللَهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللَهِ إِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللَهِ . اى ابا محمّد، اى حسن بن على اى برگزيده اى فرزند فرستاده خدا، اى حجّت خدا بر بندگان، اى آقا و مولاى ما، به تو روى آورديم وتو را واسطه قرار داديم و و به سوى خدا به تو توسّل جستيم، و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا، براى ما نزد خدا شفاعت كن. يا أَبا عَبْدِاللَه يا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍ أَيُّهَا الْشَّهيدُ يَا بْنَ رَسُولِ اللَه يا حُجَّةَ اللَه عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللَهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ. اى ابا عبد اللّه، اى حسين بن على، اى شهيد، اى فرزند فرستاده خدا، اى حجّت خدا بر بندگان، اى آقا و مولاى ما، به تو روى آورديم، و تو را واسطه قرار داديم، و به سوى خدا به تو توسّل جستيم و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا، براى ما نزد خدا شفاعت كن. يا اَبَا الْحَسَنِ يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يا زَيْنَ الْعابِدينَ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ. اى ابا الحسن، اى على بن الحسين اى زين العابدين، اى فرزند فرستاده خدا، اى حجّت خدا بر بندگان اى آقا و مولاى ما، به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى خدا به تو توسّل جستيم، و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا براى ما نزد خدا شفاعت كن يا اَبا جَعْفَرٍ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الْباقِرُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ. اى أبا جعفر، اى محمّد بن على، اى باقر، اى فرزند فرستاده خدا، اى حجّت خدا بر بندگان، اى آقا و مولاى ما به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى خدا به تو توسّل جستيم، و تو را پيش روی حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا، براى ما نزد خدا شفاعت كن. يا أَبا عَبْدِ اللّهِ يا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الصّادِقُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ، اى ابا عبد اللّه، اى جعفر بن محمّدا، اى صادق، اى فرزند رسول خدا، اى حجّت خدا بر بندگان، اى آقا و مولاى ما، به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى خدا به تو توسّل جستيم و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا، براى ما نزد خدا شفاعت كن، يا أَبَا الْحَسَنِ يا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ أَيُّهَا الْكاظِمُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ، اى ابا الحسن اى موسى بن جعفر، اى كاظم، اى فرزند فرستاده خدا، ای حجّت خدا بر بندگان، اى آقا و مولاى ما، به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى خدا به تو توسّل جستيم و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا، براى ما نزد خدا شفاعت كن، يا أَبَا الْحَسَنِ يا عَلِىَّ بْنَ مُوسى أَيُّهَا الرِّضا يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا إِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ اى ابا الحسن اى على بن موسى، اى رضا، اى فرزند فرستاده خدا، اى حجّت خدا بر بندگان اى آقا و مولاى ما به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى خدا به تو توسّل جستيم و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا، برا يما نزد خدا شفاعت كن يا اَبا جَعْفَرٍ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ اى ابا جعفر اى محمّد بن على اى تقى جواد، اى فرزند فرستاده خدا، اى حجّت خدا بر بندگان، اى آقا و مولاى ما، به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى خدا به تو توسّل جستيم، و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا، براى ما نزد خدا شفاعت كن، يا أَبَا الْحَسَنِ يا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الْهادِىالنَّقِىُّ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا إِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ ای ابا الحسن، اى على بن محمّد، اى هادى نقى، اى فرزند فرستاده خدا، اى حجّت خدا بر بندگان، اى آقا و مولاى ما، به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى خدا به تو توسّل جستيم، و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا، براى ما نزد خدا شفاعت كن، يا أَبا مُحَمَّدٍ يا حَسَنَ بْنَ عَلِي أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا إِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِاى ابا محمّد، اى حسن بن على، اى پاكنهاد عسگرى، اى فرزند فرستاده خدا، اى حجّت خدا بر بندگان، اى آقا و مولاى ما، به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى خدا به تو توسّل جستيم و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا، براى ما نزد خدا شفاعت كن، يا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَيُّهَا الْقاَّئِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِاى جانشين حسن، اى يادگار شايسته، اى پايدار مورد اميد، اى مهدی اى فرزند فرستاده خدا، اى حجّت خدا بر بندگان، اى آقا و مولاى ما، به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى خدا به تو توسّل جستيم، و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا، براى ما نزد خدا شفاعت كن. پس از خواندن دعا، حاجات خود را بخواهد كه به خواست خدا برآورده میشود. و در روايت ديگری وارد شده است كه بعد از خواندن دعا چنين گويد: يا سادَتى وَمَوالِىَّ اِنّى تَوَجَّهْتُ بِكُمْ أَئِمَّتى وَعُدَّتى لِيَوْمِ فَقْرى وَحاجَتى اِلَى اللّهِ وَتَوَسَّلْتُ بِكُمْ اِلَى اللّهِ وَاسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ إِلَى اللّهِ فَاشْفَعُوا لى عِنْدَ اللّهِ وَاسْتَنْقِذُونى مِنْ ذُنُوبى عِنْدَ اللّهِ فَاِنَّكُمْ وَسيلَتى اِلَى اللّهِ وَبِحُبِّكُمْ وَبِقُرْبِكُمْ أَرْجُو نَجاةً مِنَ اللّهِ فَكُونُوا عِنْدَ اللّهِ رَجاَّئى يا سادَتى يا أَوْلِياَّءَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِمْ اَجْمَعينَ وَلَعَنَ اللّهُ أَعْداَّءَ اللّهِ ظالِميهِمْ مِنَ الاْوَّلينَ وَالاْخِرينَ امينَ رَبَّ الْعالَمينَاى آقايان و سرورانم، من به شما پيشوايان و توشه هايم براى روز تنگدستى روى آوردم، و نيازم به سوى خداست، و توسّل جستم به سوى خدا، پس در نزد خدا واسطه من شويد، و مرا پيش خدا از گناهانم رهايى بخشيد، كه تنها شما وسيله من به جانب خدا هستيد، من با دوستى با شما و نزديك شدن به شما اميدوار نجات از جانب خدا هستم، پس نزد خدا اميد من باشيد، اى آقايان من و دوستداران خدا، خدا بر همه آنان درود فرست و لعنت خدا بر دشمنان خدا، آن ستمگران به محمّد و خاندان محمّد، از پيشينيان و پسينيان، دعايم را اجابت كن اى پروردگار جهانيان.

1 2 4 6